كفش كودكي را دريا برد.كودك روي ساحل نوشت:

درياي دزد ...

آن طرف تر مردي كه صيد خوبي داشت روي ماسه ها نوشت:

درياي سخاوتمند ...

جواني غرق شد مادرش نوشت:

درياي قاتل ...

پيرمردي مرواريدي صيد كرد و نوشت:

درياي بخشنده ...

موج نوشته ها را آرام شست

دريا گفت:به قضاوت ديگران اعتنا نكن اگر مي خواهي دريا باشي.

بر آنچه گذشت،آنچه شكست آنچه نشد ... حسرت نخور ؛زندگي اگ آسان بود

با گريه شروع نمي شد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: